زندگی می بافم

ساخت وبلاگ

فکر میکنم لازم است هر وبلاگ نویسی  توی وصیت نامه اش -اگر اهل نوشتن وصیت نامه باشد - یا هرجای دیگر ، رمز وبلاگش را بنویسد و بدهد دست یک آدم امین که مثلا بعد از مرگ اش بیاید پست بگذارد که :درگذشت فلانی را به کلیه خوانندگان خاموش و روشن این وبلاگ تسلیت می گویم !!


زندگی می بافم...
ما را در سایت زندگی می بافم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : atorshilite8 بازدید : 5 تاريخ : دوشنبه 30 اسفند 1395 ساعت: 3:16

چرا این همه مرگ می بینیم دور و برمان و باز باورمان نمی شود که مرگ مال ما هم هست ؟

باور ها ...باااااور !!

زندگی می بافم...
ما را در سایت زندگی می بافم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : atorshilite8 بازدید : 3 تاريخ : دوشنبه 30 اسفند 1395 ساعت: 3:16

یک نگاهی به ساعتی که این پست را گذاشته ام بیندازید تا بعد ...و اما بعد ...ساعت 12شب حبه را با سلام و صلوات و البته یک دور ماشین گردی خواباندیم ، بعد من هی از این پهلو به آن پهلو شدم و دیدم نه خیر ...خوابم نمی آید ...گفتم بلند شوم بروم توی اتاق و یواشکی ! ، - دور از چشم سین - وب گردی کنم ، یکی دیگه ! زندگی می بافم...
ما را در سایت زندگی می بافم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : atorshilite8 بازدید : 3 تاريخ : دوشنبه 30 اسفند 1395 ساعت: 3:16

حبه را می خوابانم توی پتوی ژله ای اش و کشان کشان دور می افتم توی خانه و می گویم : بچه دارم بچه !! ...خونه دار و بچه ندار!! ،،زنبیل و بردار و بیار ...بچه فروشی دارم ...بدووو حراجش کردم و...

حبه می خندد و چشم می دوزد به مامان دوره گردش :))

زندگی می بافم...
ما را در سایت زندگی می بافم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : atorshilite8 بازدید : 9 تاريخ : دوشنبه 30 اسفند 1395 ساعت: 3:16

این خیلی خوب است که من و سین هردو در مورد خانه تکاتی یک جور فکر می کنیم ،یک جور تنبلانه :))



زندگی می بافم...
ما را در سایت زندگی می بافم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : atorshilite8 بازدید : 26 تاريخ : سه شنبه 24 اسفند 1395 ساعت: 6:27

دیشب زن غرغروی درونم رفته بود بالای منبر هی غر زد ، ایراد گرفت ، نق زد ، پیف پیف راه انداخت و...سین هم فقط می شنید .هنوز آنقدر داغ نکرده بود که منفجر شود !بعد یک لحظه انگار یکی زد روی شانه ام که " هییییی...اگه سین هم همینطور از آشپزی و خونه داری و بچه داری ات و ترک دیوار و لک روی فرش زندگی می بافم...
ما را در سایت زندگی می بافم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : atorshilite8 بازدید : 5 تاريخ : سه شنبه 24 اسفند 1395 ساعت: 6:27

بوی بهار می آید و من عااااشق بهارم .

بوی عید هم ؟ ...نههه ...چند سالی هست که عید را دوست ندارم ...اصلا عید برای بچه هاست که ذوق لباس نو و عیدی را دارند نه ما آدم بزرگ ها که چشم و هم چشمی خرید و خانه تکانی ، عید را هم از چشممان انداخته .

خانه تکانی نکرده ام اما فرش هایمان را شسته ایم ، آنهم به لطف حبه جانمان که گلهای قالی را آبیاری کرده :)) 

زندگی می بافم...
ما را در سایت زندگی می بافم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : atorshilite8 بازدید : 4 تاريخ : سه شنبه 24 اسفند 1395 ساعت: 6:27

صبح بلند شدم دیدم برف آمده /می آمد .غصه دار شدم که چطور بروم سرکار ؟ نگفته بودم بهتان که فوبیای لیز خوردن و افتادن روی زمین یخ زده و برفی را دارم ؟ یکبار هم افتاده ام قبل ترها ، که ترس افتاده به جانم .بعد دیدم کارفرمای موقتی پیام داده که امروز نیا .چه مرد نازنینی ! نور به قبرت ببارد مرد -البته بعد از 120سال زبانم لال -چه معنی دارد آدم روز برفی برود سرکار ؟ روزهای برفی باید بمانی خانه ..کنار بخاری لم بدهی ،اصلا بخزی زیر پتو و یک کتاب خوب بگیری دستت و آرام و با حوصله بخوانی ،یا اصلا بنشینی یک کناری و بافتنی ببافی و رادیو را روشن کنی و آهنگ های برفانه ! گوش بدهی و بعد وقت ناهار که شد آش رشته داغ بخوری ...کتاب خوب ؟ خیلی وقت است نخوانده ام .بافتنی ؟ ژاکت حبه را چند وقتی ست که  تمام کرده ام بالاخره .آش رشته ؟ جایتان خالی ..چه آش رشته ای پختم .سین می خورد و می پرسید : یا من زیادی گرسنه ام یا آش ات خوشمزه است واقعا ؟گفتم گزینه اول لابد ... زندگی می بافم...
ما را در سایت زندگی می بافم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : atorshilite8 بازدید : 29 تاريخ : يکشنبه 15 اسفند 1395 ساعت: 20:13

می شود آدمیزاد درد و رنج و ناراحتی دیگران را ببیند و کاری نکند؟ درست، دست خیلی هایمان کوتاه است .کاری از دستمان بر نمی آید اما دعا چی ؟ برای هم دعا کنیم لطفا ...برای دخترهای خوب دور و برمان که از خانمی و نجابت و سواد چیزی کم ندارند اما نشده که بشوند خانوم خانه مردی خوب .برای خواهرم و همه دخترهای خوب این وبلاگ دعا کنیم لطفا که بخت شان سپید باشد .برای بچه های کوچک دعا کنیم که " تن شان به ناز طبیبان " نیازمند نباشد ...برای حبه انگور ما و همه بچه هایی که باید بخندند باید زیاد بخندند اما ...برای زنهایی که حسرت مادری به دل دارند ، برای پدرهایی که دست های پینه بسته شان تنگ است ،برای همه آنهایی که گره کور توی زندگی شان دارند و ....توی این دوره #ختم_قرآن مان برای هم دعا کنیم لطفا ...زیاد ...خیلی زیاد ..+این پست را هم بخوانید . زندگی می بافم...
ما را در سایت زندگی می بافم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : atorshilite8 بازدید : 4 تاريخ : يکشنبه 15 اسفند 1395 ساعت: 20:13

+حرفی برای گفتن ندارم فعلا .یعنی دارم هاااا..اما دلم نمیخواد اینجا هی غر بزنم .خیلی ها هستند که تا دلت از ماجرایی میگیره و می خوای پیششون درد دل کنی فوری محکومت می کنند به اینکه ناشکری ، قدر نعمت هات رو نمی دونی چه توی دنیای واقعی چه توی اینجا توی مجازستان ...نمی دونم ...نمی دونم راه درست چیه ؟ باید یه بار بنشینم درست و حسابی مبحث شکر و ناشکری توی اسلام رو بخونم ...یه وقت خدا هم مثل بنده هاش حرفها و درد دلهامون رو نذاره به پای ناشکری و کفران نعمت ؟:))+علی الحساب تشریف ببرید ادامه مطلب و عکس بافتنی ببینید لطفا،،، تا زمستون تموم نشده و بافتنی ها بیات نشدن ! [ادامه مطلب را در اینجا بخوانید ...] زندگی می بافم...
ما را در سایت زندگی می بافم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : atorshilite8 بازدید : 1 تاريخ : يکشنبه 15 اسفند 1395 ساعت: 20:13

امروز خوشحال ترین زن دنیا بودم به گمانم ...اصلا مگرمیشود اینها را داشته باشی و چشمهایت از شادی دیدنشان برق نزند :))

 

[ادامه مطلب را در اینجا بخوانید ...] زندگی می بافم...

ما را در سایت زندگی می بافم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : atorshilite8 بازدید : 4 تاريخ : يکشنبه 15 اسفند 1395 ساعت: 20:13

امروز طبق برنامه روز آشپزخونه ست ...یه قسمت از آشپزخونه که نیازه رو باید تمیز کنم ...باید برم سراغ کابینت ادویه جات و حبوبات ...یه شهر جنگ زده است انگار ...توی مهمونی چند شب قبل خدا خدا می کردم کسی اون کابینت رو باز نکنه و به عمق فاجعه کدبانو گری من پی نبره !....بعدا نوشت : شهر جنگ زده آبااااد شد ...آخ که چقدر خوبه مرتب بودن ...اصلا باید مهمونی بدم به مهمون هام هم بگم برن اون کابینت مخصوص رو باز کنن !!+یک عدد جو زده هستم بعد از مرتب کردن کابینت بهم ریخته :)) زندگی می بافم...
ما را در سایت زندگی می بافم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : atorshilite8 بازدید : 1 تاريخ : يکشنبه 15 اسفند 1395 ساعت: 20:13

سین بعد از ناهار، بچه جیغ جیغو را برداشت برد خانه مادرش ...من باید خوشحال باشم و بپرم روی تخت و تخت بخوابم تا غروب ،،،اما همه حواسم پیش حبه است که الان چه میکند و دیدن آدمهای جدید باعث شده جیغ نکشد یا نه ؟ سین هم تلفنش را جواب نمیدهد این یعنی توی اتاق خانه مادری تخت خوابیده و گوشی را گذاشته روی سایلنت ...

و این چنین خداوند مادرها و پدرها را متفاوت آفرید :|

زندگی می بافم...
ما را در سایت زندگی می بافم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : atorshilite8 بازدید : 3 تاريخ : يکشنبه 15 اسفند 1395 ساعت: 20:13